September 30, 2003

بهنودف ديگر - نگرانی برای سازگارا

من از خبر محکوم شدن محسن سازگارا به يک سال حبس بوی بدی می شنوم. اول بگويم که سازگارا نه بی تجربه است و نه آن که وقتی به آن وادی افتاد که نامه به رهبر بنويسد نمی دانست که گفتن آن چه ناگفتنی است چه هزينه ها دارد

و در جمع متلمقان و چاپلوسان و متعصان جواز چه کارها به اين و آن نمی دهد. محسن حتی می دانست که سوابق او در تاسيس اطلاعات سپاه و آشنائی اش با حضراتی که بعضی هنوز در کارند هيچ ايمنی به او نمی دهد. اتفاقا نگرانی از همين است. او با تن رنجور و قلبی که پيش از موقع بيمار شد و در جهل سالگی او بی تابی کرد و هفت هشت سالی است که با دارو و مراقبت برپاست، به استقبال خطر رفت و حالا هم خود و هم دستگاه را به دشواری انداخته است و همين نگرانی می آورد.

اين خشگ مغزان وقتی دستور می يابند که کسی را به بند کشند به کمتر از سکوت او راضی نيستند. پيش بينی برای آن ندارند که اگر کسی اطمينان نداد که سکوت می کند با او چه بايد کرد. خود می دانند آن اعترافات که می گيرند و آن چه به عنوان اعترافات جا می زنند در نظر افکارعمومی پشيزی نمی ارزد، مدت هاست اين را می دانند پس نگاهشان متوجه نتيجه و حاصل عمل است و به خود می گويند ما که هزينه اين گرفتن ها را به صورت های مختلف می دهيم اگر زندانی سکوت را به ما پاداش ندهد بی اجر مانده ايم. سکوت بعد از زندان. هر کس سکوت را داد و يا به ترتيبی آنان را مطمئن کرد که ساکت می ماند فارغ از اين که او را به چه اتهامی به بند کشيده باشند، آزاد می شود. نبايد نامی بياورم وگرنه مثال ها را می نوشتم که فراوانند. اما کسی که اين اطمينان را نداد بايد بماند تا اين تضمين را بدهد جرمش هر چقدر کم و ناچيز باشد. می توان دوباره برای او پرونده ای علم کرد و در بندش نگاه داشت. اکبر گنجی و عباس عبدی مثال روشن اين نوع عدالتند که گروگان مانده اند چون اگر آزاد باشند برملا خواهد شد هر آن چه نهفته اند.

محسن همه اين ها را می دانست که به درون رفت. و از همين رو با تن رنجورش زير فشارها قرار گرفته به طوری که وقتی فرمان آزاديش هم رسيد هزار بهانه تراشيدند و آن ها را که بايد راضی کردند که او باز هم بماند. احساس من اين است که حالا گير کرده اند. نه که آن اطمينان به دست نيامده که او سکوت کند، اعتصاب های پی در پی چنان رنجورش کرده که آقايان نگران شده اند. فشارهای زندان که مثل اتوی برقی درجه ای ندارد و بتوان به دقت آن را تنظيم کرد انسان است و انسان، گاه هم مثل زهرا کاظمی و ديگران فشار زياد می شود و نتيجه ای ديگر به بار می آورد.

باورم اين است که در مورد محسن سازگارا اين شده است. حالا تدبيری به سرعت انديشيده اند اين است که حکمی برايش دست و پا کنند. يک سال که جای شکوه زياد هم نداشته باشند – عين همان حکمی که برای فرج سرکوهی دست و پا کردند و بعد از آن او را به اداره زندان ها سپردند و مسووليتش هم از آن پس به دوش اداره زندان ها افتاد. افراد در ايران بعد از دريافت حکم بر اساس قانون در اختيار اداره زندان ها قرار می گيرند و ديگر به قاضی مربوط نيست که بر آن ها چه می رود. مگر در مورد عباس عبدی که آن هم کارگر نيامده و در حالی که حکمش صادر شده چون دستور مخصوصی روی پرونده اوست در اختيار اداره زندان ها هم قرار نمی گيرد. اما در مورد سازگارا به نظرم او را در اختيار اداره زندان ها خواهند گذاشت، و اين شباهت تام و تمام دارد به همان کاری که با نيمه جان زهرا کاظمی کردند و در اختيار وزارت اطلاعاتش قرار دادند و ماجراهای بعدی را به خيال خود به گردن دستگاهی ديگر انداختند.

نگرانم که محسن سازگارا حالش خوب نباشد و از همين رو باور دارم که هر کس هر کار می تواند بايد بکند قبل از آن که دير شود. به تجربه دريافته ايم که بهتر کار دادن تضمين سکوت و حتی سفر به خارج و خارج شدن از دايره است و تنها به اين ترتيب می توان او را به بيمارستانی رساند و به معالجه اش پرداخت.

سه شنبه 30 سپتامبر 2003