March 2, 2009

دو خاطره از محسن سازگارا

«چه شد که آیت الله خمینی اعلام جهاد نکرد؟»
۱۳۸۷/۱۱/۲۴ رادیو فردا

فایل صوتی:
mp3 ام پی تری

دو خاطره از محسن سازگارا (از بنیان‌گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همینک تحیل‌گر مسائل ایران در واشینگتن آمریکا):

۱.

در آبان ماه ۵۷ دولت ژنرال ازهاری روی کار آمد و حکومت را تشدید کرد و به اصطلاح سیاست مشت آهنین را انتخاب کرد. آقای مطهری از تهران به پاریس آمد و اصل پیغام ایشان از سوی دوستانشان -که همگی روحانی و مورد اعتماد آقای خمینی بودند- این بود که آقای خمینی فتوای جهاد بدهد، برای اینکه ممکن است مردم از دولت نظامی بترسند و بروند خانه بنشینند و انقلاب در واقع فروکش کند.

آقای خمینی هم به این نظر متمایل شد و نزدیک بود که فتوای جهاد صادر کند، تا مردم با ارتش بجنگند. خاطرم هست که شب بحثی در جمع ما -که کارهای خبری و تحلیل سیاسی می کردیم- در گرفت. دکتر [ابراهیم] یزدی فردا اول وقت با آقای خمینی صحبت کرد و ایشان را قانع کرد که آقای خمینی فتوای جهاد را [هرچند] به عنوان تهدید و [حتی مثل یک] بمب اتمی می تواند صادر کند، اما هیچ‌وقت به کار نبرد. بهتر است که قبل از اینکه از مردم بخواهد با ارتش بجنگند، بخواهد کارهای ساده تری کند؛ مثل این‌که [بخواهد تا مردم] پول آب و برق را ندهند و ببینند آیا مردم گوش می‌کنند یا نه و از آن طرف هم در صف ارتش اختلاف بیاندازد و بگوند سربازها از سربازخانه فرار کنند، افسرها از ژنرال‌ها اطاعت نکنند و مردم را به دوستی با ارتش دعوت کند.

آقای خمینی هم انصافا این نصیحت را گوش کرد، اعلامیه خوبی داد و مردم هم سیاست «برادر ارتشی چرا برادر کشی» و «ما به تو گل می‌دهیم تو گلوله» اتخاذ کردند.

به نظرم این از آن نقطات عطفی شد، که استفاده از تاکتیک‌های مبارزه بدون خشونت به جای حرکت خشونت آمیز، بسیار موثر تر واقع شد و منجر به فروپاشی ارتش شاه شد. من فکر می‌کنم اگر آقای خمینی حرف آقای مطهری را گوش کرده بود و فتوای جهاد داده بود، به احتمال زیاد مردم زیادی کشته می‌شدند و در نهایت هم انقلاب ممکن بود شکست بخورد.

۲.

جریان به زمانی باز می‌گردد، که آقای [شاپور] بختیار نخست‌وزیری را پذیرفته بود و با آقای مهندس بازرگان و آقای مطهری صحبت کرده بود و قول و قرار گذاشته بودند، که وقتی که به عنوان نخست وزیر اعلام شد و شاه از ایران رفت، بختیار هم به پاریس بیاید و آقای خمینی نخست وزیری او را ابرام و ابقا کند. به این ترتیب دکتر بختیار مثل نخست وزیر دولت موقت واسطه العقدی برای انتقال حکومت به نظام جدید شود.

ما و دیگرانی که در پاریس بودیم، فکر می‌کردیم بهتر ا ست بختیار هم مثل سید جلال تهرانی ابتدا استعفا بدهد و در واقع زلف انقلاب به زلف رژیم پیشین توسط بختیار گره نخورد.

شب بود که تلفن زنگ زد و آقای [صادق] قطب زاده گوشی را برداشت. خبرگزاری رویترز بود که پرسید اگر بختیار بیاید، آقای خمینی ایشان را می‌پذیرد؟

آقای قطب زاده هم جواب داد بله. من به آقای قطب زاده کمی تند شدم که چرا از طرف خودت حرف می‌زدی، آقای خمینی احتمالا نظرش این نیست. آقای اشراقی، داماد آقای خمینی، از اتاق عقب آمد بیرون و متوجه مکالمه شد. من به آقای اشراقی گفتم آقای قطب زاده همچین چیزی گفته و شما خواهش می کنم نظر آقای خمینی را بپرسید.

شاید ۱۰ دقیقه یک ربع بیشتر طول نکشید که آقای اشراقی رفت آن طرف خیابان، خانه کوچکی که آقای خمینی آن‌جا زندگی می کرد، و با یک اعلامیه از طرف آقای خمینی برگشت که در آن نوشته بود شرط ا ینکه بختیار بیاید دیدن آقای خمینی این است که اول استعفا دهد.

همان شبانه ما آن [اعلامیه] ‌را به زبان‌های مختلف ترجمه کردیم و به خبرگزاری‌ها دادیم و فردا صبح، دکتر بختیار در تهران مصاحبه‌ای کرد و عصبانی و ناراحت اعلام کرد که هرگز استعفا نخواهد داد و این خلاف قول و قراری بوده که با دو نفر از نزدیکان آقای خمینی گذاشته است.

به این ترتیب آن روشی که بعضی ها فکر می کردند که قدرت از طریق دولت آقای بختیار به دولت تازه منتقل می‌شود، به هم خورد و نهایتا منجر به آن صحنه‌های آخر انقلاب و درگیری‌های نهایی شد.