May 7, 2010

جوجيتسوی سياسی، رامين احمدی

جوجيتسو" در ژاپنی به معنای هنر نرم بودن است و به گروهی از تکنيک های جودو مربوط می شود که فردی بی سلاح در برابر حريف مسلح از آن ها استفاده می کند. در اين روش ها معمولای بازوی خود را در بازوی حريف قفل می کردند و آن گاه با استفاده از فنون کشتی حريف را به زمين پرتاب می کردند. اين تکنيک ها بر اين اصل بنا شده اند که فرد به جای آن که سعی کند با نيروی فرد مستقيما مقابله کند، از انرژی حريف هنگام مبارزه عليه خودش استفاده می کند.

"جين شارپ" متفکر بزرگ مبارزه بی خشونت و بنيان گذار تئوری مدرن در اين مبارزه، ترکيب "جوجيتسوی سياسی" را نخست به کار برد. از ديدگاه شارپ جوجيتسوی سياسی روندهای خاصی هستند که مبارزان آن ها را در برابر سرکوب خشونت آميز به کار می گيرند. شارپ می نويسد:
"با آميختن ديسيپلين بی خشونت با همبستگی و مقاومت در مبارزه، کنش گران بی خشونت، خشونت سرکوب گر حريف را در بدترين شکلش در جامعه افشا می کنند. اين امر ممکن است منجر به تغيير عقيده جامعه و آنگاه نوسان روابط قدرت به نفع گروه بی خشونت گردد. اين نوسان باعث می شود حمايت جامعه از سرکوب گران گرفته و به کنش گران بی خشونت داده شود."


شارپ می گويد که خشونت و بی رحمی به کار گرفته شده عليه کسانی که که به روشنی خشونت پرهيز هستند بسياری از مردم را خشمگين و آشفته می کند. حتا سرکوب های محدود تر هم در مقابله با مردم خشونت پرهيز مشروعيت خود را از دست می دهند و اين در حاليست که سياست های ديگر حريف سرکوب گر نيز قابل توجيه نيستند. اينجاست که تعادل سرکوب گران بر هم می خورد. منظور شارپ از استفاده از تعبير کشتی جودو در مبارزه بی خشونت نيز همين جا آشکار می شود. شارپ می نويسد: "خشونت پرهيزی مبارزان باعث می شود خشونت حريف بدل به نيرويی شود که تعادل سياسی خودش را بر هم زند. کنش گران بی خشونت از حمايت بسيار بيشتری برخوردار می شوند تا اين که بخواهند پاسخ اين خشونت را با خشونتی ديگر بدهند."

درستی تئوری شارپ را می توان با بررسی جنبش های بی خشونت اثبات کرد. برای ذکر نمونه لازم نيست راه بسيار دوری برويم. ايران، جنبش سبز و سرکوب جمهوری اسلامی بهترين شاهد اين مدعاست. سياست های سانسور و اختناق فرهنگی و سياسی، عدم مديريت اقتصادی و اجتماعی و فساد دستگاه حاکم و تقلب در انتخابات به هر حال قابل توجيه نبودند. اما استفاده از خشونت وسيع و سرکوب بی رحمانه مردمی که به روشنی خشونت پرهيز بودند مشروعيت نظام حاکم را به کلی سلب کرد. اتفاقی که در دو دهه قبل و هنگام سرکوب مجاهدين خلق برای آن ها نيفتاد. در واقع در آن روزها رژيم از مسلح بودن برخی از مجاهدين، از ترورهای آن ها، از اعلاميه های آن ها در دفاع از جنگ مسلحانه با رژيم برای مشروعيت بخشيدن به سرکوب و کشتار مردم استفاده کرد و بسياری از فعالان چپ و يا ديگر فعالان سياسی مخالف را که مجاهد هم نبودند با استفاده از اين توجيه سرکوب کرد. در پس سرکوب های دهه شصت رژيم مشروعيت خود را در بخش هايی از جامعه از دست داد. اما برای سرکوب جنبش سبز چنين توجيهی وجود نداشت. چنين بود که ماهيت رژيم ناگهان برای جوانانی که جنايات دهه شصت را نديده بودند و يا به خاطر نداشتند و نيز برای تمامی جامعه و حتا حاميان حکومت و نيز طرفداران اصلاحات آشکار شد.

شارپ می گويد جوجيتسو در ميان سه گروه اجتماعی بسيار موثر است. اول گروه ناظران بی طرف، دوم طرفداران معمول سرکوب گران و سوم ناراضيان عمومی. اما نوسان حمايت در هر يک از اين سه گروه مشخصات خاص خود را دارد. به هر يک از اين سه گروه نگاهی می اندازيم و از شرايط حاضر ايران مثال هايی به دست می دهيم.

يکم- گروه ناظر و بی طرف
سرکوب مردم خشونت پرهيز توجه وسيعی را به مبارزه جلب می کند و حمايت مردمی را که بخشی از مبارزه نيستند به سرعت برمی انگيزد. شارپ از قول جامعه شناس امريکايی ادوارد الزروث راس نقل می کند که:
" نمايش باشکوه مردمی که به خاطر وفاداری به يک اصل رنج می کشند ولی از زدن ضربه متقابل خودداری می کنند، نمايش تکان دهنده ايست."

اين امر قدرتمندان را وادار می کند که در عرصه دادگاه افکار عمومی و جهانی اعمال سرکوب گرانه خود را توضيح دهند و يا توجيه کنند.

الف- فشار افکار جهانی
همه حکومت ها در برابر چنين فشارهايی آسيب پذيرند. قتل عام مردم بی گناه در سن پترزبورگ در "يک شنبه خونين" سال ۱۹۰۵ خشم دنيا را برانگيخت و باعث تظاهراتی در انگلستان ، آلمان، اتريش-مجار، سوئد، فرانسه، اسپانيا، ايتاليا، بلژيک، آمريکا، آرژانتين و اروگوئه شد. شارپ می نويسد:
"در سال ۱۹۲۳ مقاومت بی خشونت سازمان دهی شده از سوی دولت رار در برابر اشغال بلژيکی – فرانسوی منطقه باعث جلب احساسات افکار جهانی برای آلمان و بی اعتبار شدن معاهده ورسای شد و اين درست زمانی بود که فرانسه به حمايت انگلستان برای امنيت جهانی خود محتاج بود. درست به همين ترتيب مقاومت بی خشونت هند در برابر انگلستان منجر به تغيير افکار عمومی جهان درباره انگلستان و سياست امپراتوری در مستعمرات گرديد."

شارپ به مواردی نظير ويتنام و آفريقای جنوبی نيز اشاره می کند. در هر دو مورد فشار افکار عمومی جهانی نقشی بسيار مهم بازی کرد. به جز اين دو مورد اخير، بقيه مثال ها همگی به دوران ماقبل جنگ دوم جهانی و اعلاميه حقوق بشر تعلق دارند. ترويج فرهنگ حقوق بشری در برانگيختن حمايت جهان در مواردی چون ويتنام و آفريقای جنوبی بسيار اهميت داشت. امروزه علاوه بر آن اينترنت و شبکه های ارتباطی بی شماری بين کشورها باعث می شوند اخبار سرکوب و مقاومت بی خشونت مردمی به سرعت در سطح جهان تکثير شوند. چنين بود که در مدت بسيار کوتاهی پس از انتخابات ايران و سرکوب بی رحمانه جنبش سبز مردم ايران، دنيا به همدردی و حمايت از ايشان برخاست. بسياز از هنرمندان و گروه های موسيقی معروف غرب در حمايت از جنبش سبز آهنگ ساختند و يا کنسرت اجرا کردند. در سراسر دنيا صدای حمايت از مردم ايران برخاست و عکس های ندا و سهراب و ديگر شهدای جنبش و فيلم های سرکوب مردم بی گناه ايران بر صفحه تلويزيون های دنيا ظاهر شد. اين فشار افکار عمومی بدون شک دير يا زود به تحريم های سياسی و اقتصادی حکومت ايران منجر خواهد شد. گروه های ناظر و بی طرف ديری ست به جانب کنش گران مبارزه بی خشونت آمده اند.

ب- عواملی تعيين کننده تاثير گروه های ناظر و بی طرف
گروه ناظر وبی طرف ممکن است بخشی از مردم کشور درگير باشد که پيش از اين تنها به تماشای سرکوب نشسته بودند و نيز افکار عمومی جهان در اين مجموعه قرار می گيرند. شارپ يادآوری می کند که : "نبايد تصور کرد که فشار افکار عمومی لزوما تعيين کننده خواهد بود." برای بعضی حکومت های سرکوب گرافکار عمومی جهان و يا کشورشان اهميت بسياری دارد و برای بعضی اصلا مهم نيست. او می نويسد:
"اما افکار جهانی در حمايت از مبارزات بی خشونت به تنهايی به ندرت می تواند تغييری در سياست سرکوب ايجاد کند. در بسياری موارد سرکوب گرانی مصمم می توانند افکار عمومی را ناديده بگيرند مگر اين که منجر به نوسانی در روابط قدرت شود و يا آن ها را به چنين نوسانی تهديد کند."

شارپ سه دسته عوامل را در تعيين تاثير افکار عمومی ذکر می کند:
دسته اول: عواملی که با ماهيت سرکوب گران و وضعيت تضاد و در گيری سر و کار دارند.
دسته دوم: عواملی که با اعمال وابسته به تغيير افکار عمومی سر و کار دارند.
دسته سوم: عواملی که با تاثير تغيير افکار عمومی بر کنش گران مبارزه بی خشونت سر و کار دارند.

در مورد دسته اول معمولا نوع رژيم و وضعيت تحول خواهانه را بايد مورد مطالعه قرار داد. بعضی حکومت ها نسبت به افکار عمومی بی اعتنا هستند. اين بی اعتنايی گاهی تابعی از درجه و نسبت فضای دموکراسی و ديکتاتوری در درون آن هاست. اما هميشه نيز چنين نيست. رژيم آلمان نازی در مواردی نسبت به افکار عمومی کشور خودش بسيار حساس بود. ماهيت يک رژيم، ايدئولوژی آن، رويکردش به مخالفان، نقشی که سرکوب برای رژيم ايفا می کند، سيستم اجتماعی و عوامل وابسته همه در چنين بستری اهميت دارند. علاوه بر اين ها همه گروه های ناظر و بی طرف به يک اندازه برای يک رژيم مهم نيستند. تغيير افکار عمومی در کشوری که دولت ان حامی رژيم سرکوب گر است بسيار مهم تر کشورهايی ست که با رژيم سرکوب گر روابط سياسی و اقتصادی نزديک ندارند.

در مورد دسته دوم بايد ديد که ايا تغيير افکار عمومی منجر به اعمالی می شود که بر روی قدرت نسبی رژيم سرکوب گر تاثير بگذارد. شارپ به ما يادآوری می کند که "همه اعمال مساوی نيستند. بايد ديد که چه کسانی به کدام اعمال دست می زنند." نمونه مهم برای اين سخن در واقع حساسيت رژيم شاه درباره افکار عمومی آمريکا درباره خودش بود و تاثيری که از سياست کارتر در مورد خود و آينده خود می ديد. نمونه ديگر را می توان در فشار اقتصادی دولت آمريکا بر اسرائيل در دوره ريگان مشاهده کرد. تهديد آمريکا مبنی بر قطع وام های بانکی به اسرائيل بر سياست اين دولت بسيار موثر بود. معادل همين تهديد از سوی دولت های ديگر نمی توانست سياست اسرائيل را در آن دوره در برابر فلسطين و مصر تغيير دهد. در مورد ايران امروز هم بسيار روشن است که تهديد تحريم از سوی چين و روسيه بسيار کارسازتر از همين تهديدها از سوی آمريکا و دولت های اروپايی ست. به همين ميزان تغيير افکار عمومی مردم در روسيه و چين می تواند برای نظاميان حاکم در ايران تهديد آميز تلقی شود.

دسته سوم تاثيری است که افکار عمومی بر مبارزان بی خشونت می گذارد. تاثير همبستگی و هم دردی را نبايد دست کم گرفت. افکار عمومی حتا در قوی ترين شکل خود يعنی تحريم های سياسی و اقتصادی هرگز جانشين مبارزه بی خشونت نيستند. در مجموع تاثير آن ها محدود است. دنيا می تواند برای کمک اقتصادی به جنبش بی خشونت در کشوری بسيج شود اما همان طور که گاندی بحث کرده است مبارزه بی خشونت بايد بتواند از نظر اقتصادی روی پاهای خودش بايستد.اين اتکای به خويش در دراز مدت برای جنبش بسيار مفيدتر خواهد بود. از اين نظر حمايت اخلاقی و سياسی جهان و افکار عمومی از مبارزه بی خشونت می تواند موثرتر از حمايت اقتصادی باشد. نقش تحريم اقتصادی و تاثير آن بر مبارزه بی خشونت بحثی مستقل است.

دوم – حاميان سنتی سرکوب گران
هر نظام سرکوب گری در بخش هايی از جامعه تحت سلطه خويش حاميانی دارد. بخش هايی از جامعه از آن نظام امتيازاتی دريافت می کنند و يا نسبت به تغيير نظام حاکم مردد هستند. دلايل اين امر می تواند متفاوت باشد. اما قدر مسلم اين که سرکوب خشونت آميز مردم خشونت پرهيز منجر به نارضايتی و بروز انتقاد در ميان صفوف حاميان رژيم می شود. آن ها چنين سرکوبی را اغلب غير انسانی، افراطی و برای آينده جامعه خطرناک ارزيابی می کنند.

الف – ترديد در روش ها، ترديد در هدف
ترديد در روش های غير انسانی و سرکوب گرانه منجر به ترديد در مشروعيت نهاد سرکوب گر و اهداف آن می شود. مبارزه بی خشونت مردم هند در برابر انگلستان نه فقط در جامعه انگليس و در مورد سياست سرکوب بلکه در نهايت نقش انگلستان در مستعمرات و حکومت بر اين مستعمره ها را زير سوال برد. شارپ بخشی از نطق پاتل نماينده مجلس هند را چنين نقل می کند:
" من تو را وادار خواهم کرد آن قدر مرا ديوانه وار بزنی که پس از مدتی از خودت شرمنده شوی و در حالی که مرا می زنی چنان فريادهايی خواهم زد همه خيابان درباره تو بداند و حتا خانواده تو از تو شرم خواهد کرد. و آن گاه که تو اين رسوايی را به اندازه کافی بر دوش بردی می ايی و به من می گويی: "نگاه کن. اين رسوايی را نمی توانيم بيش از اين ادامه دهيم. چرا ما نبايد بنشينيم و با هم مشکلات مان را حل کنيم؟"

در مقابله نامتقارن خشونت و بی خشونت، طرف داران نظام سرکوب روش و در نهايت هدف سرکوب گران را به زير سوال می برند. نگاهی گذرا به ايران امروز نيز اثباتی بر اين مدعاست. بسياری از طرف داران سنتی نظام ديگر از آن حمايت نمی کنند. بسياری سرکوب وحشيانه ماه های اخير را به شدت محکوم کردند و خواستار مجازات جنايت کاران شدند. اما مهم تر از همه به تدريج کل نظام ولايت فقيه به زير سوال رفت. در اين روزها بسيار از زبان بزرگان و حاميان سابق نظام شنيديم که گفته اند آن جمهوری اسلامی که ما می خواستيم اين نبود.

ب- سرکوب پناهنده می سازد
بسياری از حاميان و يا کارمندان دولتی حکومتی که به سرکوب وحشيانه مبارزان دست می زنند از حکومت جدا می شوند و به مردم می پيوندند. اين جدا شدن و پناهنده شدن به مردم به اشکال مختلف بروز می کند و يکی از پايه های مهم ريزش قوای حکومت است. در انقلاب ۵۷ شاهد اين "پناهندگی" بوديم و خمينی نيز از تاثير آن به خوبی آگاه بود. با درخواست های مداوم از عمال حکومت که به مردم بپيوندند و از مقام های خود استعفا دهند موجی از استعفاها آغاز شد و به تجزيه دولت حاکم انجاميد. در هفته های اخير جنبش سبز نيز توانست موج کوچکی از اين پناهندگی ها درست کند.

ج- شورش در قوای سرکوب
مهم ترين تاثير جوجيتسو ايجاد شورش در نيروهای نظامی است. سربازانی که سرکوب وحشيانه کنش گران بی خشونت را مشاهده می کنند دير يا زود دست به نافرمانی می زنند. حفظ انضباط بی خشونت در به وجود آوردن اين شورش و نافرمانی نقشی کليدی بازی می کند.برای مبارزان چپ ايران نگاه دقيق جين شارپ به انقلاب ۱۹۱۷ روسيه می تواند بسيار آموزنده باشد. او می نويسد: شکست انقلاب ۱۹۰۵ عمدتا به اين دليل بود که انقلابيون نتوانستند سربازان را جذب کنند. اما در مقايسه در انقلاب فوريه ۱۹۱۷ نافرمانی سربازان و پيوستن آن ها به انقلابيون نقش خيلی مهمی در تجزيه قوای روسيه تزاری داشت. اين حقيقت دارد که هر دو طرف تا مدتی از خشونت خودداری می کردند اما در پترگراد برخوردهای خشن پراکنده نيز وجود داشت. تا ۲۵ فوريه نيروهای دولتی دستور داشتند از شليک به تظاهر کنندگان خودداری کنند. اين امر باعث شد تظاهر کنندگان بتوانند به آن ها نزديک شده و با آن ها صحبت کنند. کاتکف در کتاب تاريخ انقلاب فوريه ۱۹۱۷ می نويسد: "سربازان به زودی با روحيه تظاهر کنندگان آشنا شدند. از نظر آنان تظاهرات کنندگان مردمی صلح جو بودند که شليک به آنان ديوانگی محسوب می شد." نکته مهم و آموزنده برای مبارزان چپ ما اين است که بلشويک ها خود به اهميت مبارزه بی خشونت در آن مرحله پی برده بودند. با وجود اين که دکترين لنين به اهميت خشونت تکيه می کرد، بلشويک های پتروگراد بر خلاف حرکت ۱۹۰۵ خود به اين نتيجه رسيده بودند که پرهيز از خشونت نسبت به سربازان در جذب آن ها و ايجاد شورش نقش مهمی دارد. کاتکف می نويسد:
" حتا رهبران بلشويک هرچه در قدرت دارند انجام می دهند تا از تيراندازی در خيابات ها جلوگيری کنند. شيلاپنيکف (يکی از سه رهبر کميته مرکزی بلشويک ها) روی اين نقطه بسيار روشن است. وقتی کارگران از او خواستند که تظاهرات کنندگان را به اسلحه کمری مجهز کند، او نپذيرفت. او می گويد اين به خاطر اين نيست که يافتن سلاح دشوار است. مسئله چيز ديگری ست. شيلاپنيکف گفت:
" من می ترسم استفاده شتاب زده از اسلحه ای که به دست آورده ايم تنها به هدف ما آسيب بزند. رفيق هيجان زده ای که سلاحش را رو به يک سرباز می گيرد تنها باعث تحريک يک هنگ از سربازان می شود و برای حاکمان توجيهی فراهم می کند که سربازان را عليه کارگران بسيج کند. بنابراين من به طور قاطع خواسته هرکسی را که به دنبال سلاح می گردد رد می کنم و دوباره و دوباره اصرار می کنم که بايد سربازان را به درون صفوف انقلاب کشاند. در اين صورت تمام کارگران مسلح خواهند شد. اين تصميم به مراتب دشوار تر از توزيع ده تا بيست قبضه سلاح کمری، اما يک برنامه ی عملی يکپارچه بود." حکومت تزاری اما اشتباه معمول حکومت های ديکتاتوری را به سرعت تکرار کرد. او با تلگرافی در ۲۵ فوريه به خابالف، فرمانده ارتش پتروگراد، فرمان داد: " به همه بی نظمی های خيابانی از فردا پايان دهيد." بر اساس اين فرمان، روز بعد نظاميان به سوی تظاهر کنندگان در ميدان های زنامنسکی و کازانزسکی شليک کردند. اين کشتار تاثير مهمی بر سربازانی که از فرماندهانشان اطاعت کرده بودند گذاشت. کاتکف گزارش داد: "چيزی که نمی توان به اندازه کافی بر آن تاکييد کرد تاثير تيراندازی بر خود سربازان است. وقتی که در نهايت به آنان فرمان اتش داده شد، از آنان خواسته شد به سوی جماعتی که مسلح نبودند و با آن ها رفيق شده بودند آتش بگشايند. سربازان از فرماندهان خود خشمگين و متنفر شده بودند. يکی از فرماندهان آنان، ژنرال مارتينف، نوشت: "اکثريت قابل ملاحظه سربازان از نقشی که بر عهده آنان بود منزجر بودند و تنها به صورتی غير ارادی و از سر اجبار به سوی تظاهر کنندگان شليک می کردند."

کاتکف نوشت: "اين امر به خصوص در مورد هنگ والنيسکی درست بود که شامل دو دسته حامل مسلسل بودند و ماموريت داشتند تظاهرات ميدان زنامسکی را متفرق کنند. اين عمليات چهل کشته و تعداد زيادی مجروح بر جای گذاشت."

نتيجه همه اين ها البته برقراری نظم در خيابان ها بود. اما اين پايان ماجرا نبود. روز بعد شورش محدودی در گارد پاولسکی شکل گرفت. اين گارد در کشتار روز قبل شرکت کرده بود. برخی از سربازان به خيابان آمدند و خواستار پايان خونريزی شدند.

تاثير اين کشتار بر سربازان هنگ والينسکی حتا از گارد پاولسکی هم عميق تر بود. اين گروه به سوی تظاهر کنندگان ميدان زنامنسکی شليک کرده بودند. کاتکف می نويسد: " بعد از اين که سربازان از پادگان هايشان بيرون آمدند دور هم جمع شدند تا درباره وقايع گفتگو کنند. آن ها نمی توانستند بفهمند چرا بايد به سوی مردم شليک کنند. هيچ شاهدی مبنی بر اعتقادات انقلابی در بين سربازان موجود نبود. واکنش آن ها نتيجه انزجار طبيعی از فرمان برداری از فرماندهانی نامحبوب و عمل کشتار بود. آن ها به خوبی از خطراتی که به دليل ماهيت شورشی عمل کردشان متوجه شان بود آگاه بودند.

روز ۲۷ فوريه همان سربازانی که به سوی مردم شليک کرده بودند به فرماندهان خود گفتند که ديگر حاضر نيستند به خيابان بروند. آنها از پادگان ها به خيابان آمدند و تظاهرات کردند و حمايت خود را از مردم اعلام داشتند و از بقيه سربازان نيز خواستند تا به آنان بپيوندند. هنگ های ديگر هم به اين دعوت پاسخ مثبت دادند و در مدت کوتاهی عملا تزار نيروی نظامی خود را در اختيار نداشت. جين شارپ تحليل می کند که اگر تظاهر کنندگان در ميدان زنامنسکی و جاهای ديگر به روی سربازان آتش گشوده بودند امکان اين که سربازان به تزار وفادار بمانند بسيار بيشتر می بود و رژيم تزاری آن قدر سريع متلاشی نمی شد.

د – شکاف در دستگاه حاکميت
نه فقط قوای نظامی در مقابله با مبارزان بی خشونت به نافرمانی و شورش عليه فرماندهان دست می زنند بلکه اختلاف بين جناح های حاکم نيز تشديد می شود. اين اختلاف حتا گاهی در در مواجهه خشونت آميز با دشمن نيز شکل می گيرد. مثلا در جريان اشغال نظامی اتحاد شوروی، درباره نحوه اداره مناطق اشغالی حتا در بين قوای رژيم فاشيستی آلمان اختلاف نظر وجود داشت. اين گونه اختلاف ها در مواجهه با مبارزان بی خشونت بسيار بيشتر رخ می دهد.چون مبارزان بی خشونت از عمل خشونت آميز اجتناب می کنند و نيز مقابله با کارزار بی خشونت دشوار است بنابراين ديدگاه های متفاوت در درون حاکميت درباره اين که چگونه بايد با اين مبارزان برخورد کرد بسيار سريع تر رشد می کند.

نگاهی گذرا به جناح بندی های درون حاکميت جمهوری اسلامی در مواجهه با جنبش سبز ايران نشان دهنده نمونه تاريخی خوبی بر اثبات اين بخش از تئوری مبارزه بی خشونت است. در مقابله با جنبش بی خشونت مردم ايران، جنبش زنان برای حقوق برابر، جنبش دانشجويی، جنبش کارگری و سنديکايی، جنبش معلمان و جوانان جمهوری اسلامی در دوم خرداد سال ۷۶ و با انتخاب خاتمی به رياست جمهوری اولين شکاف مهم و عميق در حاکميت را به نمايش گذاشت. با تقسيم هيات حاکمه به دو جريان اصلاح طلب و اصول گرا، جمهوری اسلامی بر سر يک دو راهی قرار گرفت. با انتخاب روش اصلاح طلبانه نظام می بايست به يک عقب نشينی و باز کردن تدريجی فضای سياسی دست می زد و با راه حل اصول گرايانه می بايست با سرکوب جنبش اصلاحات به سوی بستن بيشتر فضای سياسی و ايجاد يک حکومت نظامی-امنيتی می رفت. به دلايل بسيار که بحث درباره آن در اين مقاله نمی گنجد، حکومت راه دوم را برگزيد. اين تقابل دو جناح به خاطر بی خشونت بودن جنبش شکل گرفت. در مقايسه، برای سرکوب مبارزه مسلحانه مجاهدين خلق در دهه اول انقلاب تمامی گرايشات مختلف درون حاکميت با هم توافق داشتند و مبارزه مجاهدين با آن که رئيس جمهور وقت را به سوی خود جلب کرده بود نتوانست شکاف عمده ای درون حاکميت ايجاد کند. رويارويی اين دو جناح برخلاف تصور بسياری از مخالفان نظام نمايشی و يا برايند تبانی پشت پرده نبود. سرکوب بی رحمانه اصلاح طلبان در ماه های اخير و مهاجرت ناگزير بسياری از چهره های معروف آن ها به خارج نيز شاهد ديگری بر همين مدعاست. مبارزه بی خشونت مردم با رژيم جمهوری اسلامی ساختار آن را دگرگون کرد و شکاف در حاکميت به طرد اصلاح طلبان و برقراری حکومت نظامی- امنيتی منجر شد.

در ماه های نخست مبارزه جنبش سبز گسست های ديگری نيز درون حاکميت رخ داد. مهم ترين آنان شکاف بين جناح رفسنجانی- کارگزاران با جناح نظامی امنيتی بود. هم زمان با اين گسست ما شاهد مخالفت برخی از روحانيون عالی رتبه و مراجع تقليد با علی خامنه ای و حکومت نظامی بوديم. در جريان سرکوب فعالان جنبش سبز فرزندان تعدادی از مقامات عالی رتبه نظام نيز کشته شدند و يا به زندان رفتند. بسيار از اين شکاف ها تا به امروز عميق تر و تضاد ها علنی تر شده اند. اين نشان دهنده قدرت نظام حاکم نيست، بلکه نمايان گر قدرت مبارزه بی خشونت مردم ايران است. جوجيتسوی حاصل از اين مبارزه است که حکومت نظامی- امنيتی جديد را اکنون در سراشيبی سقوط قرار داده است.

رامين احمدی