July 12, 2005

انتخابات نهم و ما " پشت سر"

انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری در ایران در تاریخ 27 خرداد 84 برگزار شد. در خصوص این انتخابات این نکات را باید در نظر گرفت.

این انتخابات به شدت مخدوش بود. در واقع مشکوک ترین انتخابات تاریخ جمهوری اسلامی برگزار شد. نه فقط اشکال اساسی تمام انتخابات جمهوری اسلامی؛ یعنی حضور شورای نگهبان و حذف کاندیداها و دستچین کردن یک عده خاص در آن بود. بلکه هم در مرحله اول و هم در مرحله دوم دخالت نیروهای مسلح ( سپاه و بسیج ) و تقلب در هردو مرحله اتفاق افتاده است. یکی از کاندیداها( حجت الاسلام کروبی) که 5 میلیون رأی آورده اعلام می کند که در بعضی از شهرها مثل بیرجند تعداد آراء قرائت شده بیش از جمعیت رأی دهنده است. وی معتقد است که بیش از یک میلیون رأی او حذف شده و عملاً اورا از ادامه رقابت باز داشته اند. در دور دوم نیز بیش از 400 مورد شکایت از سوی ستاد حجت الاسلام رفسنجانی مطرح شد و در پاره ای از موارد تا سطح مدیر کل وزارت کشور کتک خورد و دستگیر شد. بنابر این اولین نکته این است که نتیجه این انتخابات نه به لحاظ شرکت کنندگان و نه به لحاظ آراء قرائت شده به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و هیچکس نمی تواند جمعیت رأی دهنده را قطعی تصور کند وآن را مبنای مشروعیت خود یا نظام بداند.به خصوص این حرف را در ارتباط با سخنان مقام رهبری قبل از برگزاری انتخابات باید مطرح کرد که ایشان حسب معمول، رأی مردم را به مثابه رأی به قانون اساسی و نظام و حتی شخص خود و عملکردشان قلمداد کرده اند. آمار اعلام شده در این انتخابات نه فقط مشروعیتی برای کسی نمی آورد بلکه اسباب آبروریزی در ایران و جهان است. به هر صورت مأخذ دیگری جز ارقام اعلام شده؛ علی رغم مخدوش بودن آنها نداریم. اگر چه باید فرض را بر این بگذاریم که به خصوص فرد برنده( آقای احمدی نژاد) تا چند میلیون آراء قلابی در کیسه خود دارد، اما معذلک برای تحلیل آنچه که اتفاق افتاده ملاک را برهمین آمار موجود  می گذاریم.

  جمعیت رأی دهنده کشور ابتدا 48 میلیون و 250 هزار نفر اعلام شد که در همان موقع نیز پاره ای از صاحبنظران آمار واقعی جمعیت رأی دهنده کشور را بیش از 50 میلیون نقر برآورد می کردند. اما دو روز به انتخابات مانده این جمعیت 46 میلیون و صد هزار نفر اعلام شد که در انتها درصد شرکت کنندگان یا رأی دهندگان به کاندیدای خاصی بیشتر نشان داده شود. ( اینکار قبلاً هم در جمهوری اسلامی سابقه داشته است.) بهتر است بنارا بر همان 48 میلیون نفر بگذاریم. که به ارقام  سازمان آمار نزدیک تر است و ربطی به این انتخابات ندارد و ما را برای ارائه تصویری درست بهتر یاری می دهد. در دور اول جمعیت رأی دهنده بیش از 29 میلیون نفر اعلام شده که تقریباً  60 درصد جمعیت رأی دهنده کشور می شود. البته این عدد در تهران و شهرهای بزرگی چون اصفهان و مشهد 30 تا 40 درصد است. یعنی در سطح کشور 40 درصد مردم رأی نداده اند و در تهران و شهرهای بزرگ 60 تا 70 درصد مردم رأی نداده اند. با این حساب می توان تقریباً کارنامه دور اول را از بزرگ به کوچک اینطور تنظیم کرد.

1- کسانی که رأی نداده اند ( طرفداران تحریم و دیگران)     40 درصد کل جمعیت رأی دهنده

2- هاشمی رفسنجانی                                                  12 درصد کل جمعیت رأی دهنده

3- محمود احمدی نژاد                                                12 درصد کل جمعیت رأی دهنده

4- مهدی کروبی                                                       10 درصد کل جمعیت رأی دهنده

5- محمد باقر قالیباف                                                 8 درصد کل جمعیت رأی دهنده

6- مصطفی معین                                                      8 درصد کل جمعیت رأی دهنده

7- علی لاریجانی                                                      3.5 درصد کل جمعیت رأی دهنده

8- محسن مهر علیزاده                                                3.5 درصد کل جمعیت رأی دهنده

9- آراء باطله                                                            3 درصد

جمع کل                                                                    صد در صد ( تمام ارقام کاملاً گرد شده اند برای اینکه تصویر کلی داشته باشیم.

اجازه بدهید از پایین به بالا یک به یک را بررسی کنیم و سعی نمائیم تحلیلی از رأی هر بخش داشته باشیم.

1- آرای باطله اگر چه در طول اعلام نتایج نوسان کرد وگاهی بیشتر و در انتها کمتر اعلام شد اما با فرض صحت درصد موجود به نظر منطقی و قابل قبول می رسد.

2- محسن مهر علیزاده برنده سه استان ترک زبان ( اردبیل؛ آربایجان شرقی و آذربایجان غربی) بوده و در بقیه کشور بسیار کم رأی آورده است. اگر چه مولانا می فرماید " همدلی از همزبانی خوش تر است" ، اما به نظر می رسد برای مهرعلیزاده ، عکس تئوری مولانا بوده است مگر آنکه بپذیریم همزبانی برایش همدلی نیز به ارمغان آورده است. اصولاً غیر از همزبانی، همشهری بودن هم مهم بوده است چون تمام کاندیداها( غیر از دکتر معین) در استانهای خودشان رأی آورده اند. و این هم از عجایب روزگار است که دکترمعین در شهرهای ناراضی مثل اصفهان و نجف آباد که قاعدتاً اگر رأی داده باشند باید به او رأی بدهند، رأی اول را نیاورده است. ( قرار بود راجع به تقلب صحبت نکنیم و تنها به آمار موجود تکیه کنیم.)                                                          

  3-  3.5% رأی علی لاریجانی را باید رأی جمعیت مؤتلفه دانست. چون با توجه به نامحبوب بودن علی لاریجانی از زمان تصدی ریاست رادیو تلویزیون و تبلیغات بسیار بد او؛ بسیار بعید است که کسی در طول تبلیغات انتخاباتی تصمیم گرفته باشد به او رأی بدهد.رأی اورا باید رأی سازمان یافته جمعیت مؤتلفه و توان سازمانی جناح آنان در سطح کشور دانست. به خصوص آنکه دو متحد قدیمی جمعیت مؤتفه از جناح سنتی و معروف به راست سنتی ایران؛ یعنی روجانیت مبارز تهران و مدرسین حوزه علمیه قم هم از آقای رفسنجانی پشتیبانی کردند. بنابر این رأی آقای لاریجانی وزن واقعی جمعیت مؤتلفه در سطح کشور را نشان می دهد. اینان که اگر حاضر بودند دست از جمود و خشکی بردارند و همراه با بازار به سمت سرمایه داری صنعتی کشور هم می رفتند؛ تبدیل به یک جناح راست واقعی می شدند،اکنون تبدیل به جریانی میراشده اند.

  4- رأی آقای مصطفی معین یعنی 8 درصد را باید مجموع رأی جبهه دوم خرداد به اضافه نیروهای ملی _ مذهبی و نهضت آزادی ایران دانست. با توجه به پیشینه عملکرد مجموع این جناحها در انتخابات شوراها و مجلس هفتم باید این عدد را تقریباً وزن مجموع این نیروها در سطح کشور دانست. اگر چه رأی آقای معین را باید رأی اقشار تحصیلکرده و مؤثر در جامعه دانست اما پایین بودن وحشتناک آن به نسبت دوبار رأی مردم به آقای خاتمی نشان از میزان عملکرد ضعیف آقای خاتمی وجبهه پشت سرایشان دارد. شکست جنبش اصلاح طلبی بر اساس تئوریهای آقای خاتمی و دوستان ایشان به معنی شکست در برآوردن وعده ها و شعارهایی که داده بودند ، هیچ نمود بهتری از همین رأی پایین آقای معین ندارد. جالب تر از جبهه دوم خرداد، تصمیم سیاسی ملی – مذهبی ها و نهضت آزادی است که با چند حرکت اشتباه تمام پیشینه خودشان در اپوزیسیون و آبروی بزرگانی چون مرحوم طالقانی و بازرگان را نه فقط به پای تئوریهای غلط دوم خردادی ها بلکه بدتر از آن به پای آقای رفسنجانی ریختند. به نظر من مبارک ترین اتفاق این انتخابات، شکست این اسلامگرایان بود. اینان با یک قرائت حداکثری از دین؛ و طرح حرفهای کشدار و کلی مثل مردم سالاری دینی، در حالی که از درون تئوری هایشان در نهایت همین قانون اساسی و همین شورای نگهبان و ولایت فقیه بیرون می آید، دم از آزادی و دموکراسی می زنند. فرق اینان با سایر جناحهای اسلامگرای کشور این است که آنان لخت و بی رودر بایستی، در مقابل دموکراسی و لیبرالیسم می ایستند اما اینان در حالی که نتیجه کارشان همان است، با الفاظ توخالی و خلق تئوری های عجیب و غریب وغاط عملاً به صورت مانع دموکراسی واقعی درکشور عمل می کنند و در سطح دنیا نیز با حضورشان در حکومت و توجیه این حضور به صورت ویترین خوش آب و رنگی برای هر جنایت و نامردمی در می آیند. بدترین کار آنان نیز اینست که با تخطئه دیگران جوری عمل می کنند که گویا جزاینان نه کسی دموکراسی می فهمد، نه دین می فهمد، نه سیاست می فهمد ونه حق دارد از آنها صحبت کند. سرنوشت این جبهه ای که خوشبختانه همگی در یک جا قرار گرفتند نیز این خواهد بود که یا با تجدید نظر درست در مبانی تئوریک خود به جبهه دموکراسی خواهی واقعی و در نهایت مردم بپیوندند، یا پشت سر رهبری و جناح استبداد بایستند و یا سیاست را ببوسند و به خانه هایشان بروند.

  5-  بسیاری از صاحب نظران بخش اعظم رای 8 درصدی آقای قالیباف را رأی بچه های رپ( اصطلاحی که خود این جوانان به خودشان می دهند و نام نوعی موزیک پاپ غربی است) در تهران و شهرهای بزرگ میدانند. غیر از مشهد که 400 هزار رأی آقای قالیباف راباید مشمول همان همشهری گری دانست، در سایر نقاط ایران، رأی آقای قالیباف را باید بخشی از نسل جوان دانست که دنبال آزادیهای اجتماعی می گردد. من خودم از یکی از جوانان تهرانی خیابان جردن شنیدم که می گفت این قالیباف همان است ک تا پارسال ماشین تویوتا با کماندوهای قلچماق در خیابانها می کاشت و مارا کتک می زد. حالا که خودش پیراهن زرشکی می پوشد و رپ شده به او رأی می دهیم تا دیگر کسی مارا کتک نزند. رأی آقای قالیباف را باید بخشی از رأی کسانی دانست که با سیستم موجود مخالفند و دنبال عدم دخالت حکومت در زندگی و شئون فردی اشخاص می گردند. عملاً باید رأی اورا ضمیمه رأی تحریم کنندگان انتخابات کرد.

  6-  پدیده غیرقابل پیش بینی این انتخابات رأی 10 درصدی آقای کروبی بود. اگرچه اعتدال و میانه روی آقای  کروبی ( به تعریف آقای دکتر سروش) و کوشش شبانه روزی خودش در سفر به دورافتاده ترین نقاط ایران را باید در کسب این رأی مؤثر دانست ولی مهم ترین بخش 5 میلیون رأی آقای کروبی را بایدرای پابرهنه ها و بیکاران و فقرا دانست.در مملکتی که نرخ بیکاری رسمی 15% و غیر رسمی 21%  است یعنی 3 تا 5 میلیون نفر بیکار رسمی داریم و دهک پایین درآمدی جامعه را تا 15 میلیون نفر برآورد می کنند و در آمد سرانه در آن به 30 درصد سال 56 رسیده است، طبیعی است که اگر یک نفر روشن و مشخص بگوید که 50 هزار تومان در ماه به هرنفر بالای 18 سال می دهد، جلب نظر می کند. این حرف اگر چه کاملاً مصداق کشیدن عکس مار به جای نوشتن مار، برای حل مشکل اقتصادی مردم است و به همین دلیل نیز برای آقای کروبی در تهران و شهرهای بزرگ رأیی به ارمغان نیاورد، اما در شهرهای کوجک و روستاها تأثیر گذار بود. یعنی نشان داد که لااقل پنج میلیون نفر رأی دهنده گرسنه و فقیری داریم که توان تحلیل درست مسائل اقتصادی راهم ندارند. از این بابت این بخش از ملت ایران قابل سرزنش نیست. در هرکجای دیگر دنیا هم که شما در حضور مشکل اقتصادی حاد مردم، حرفهای ساده و قابل اندازه گیری و زود بازده بزنید جلب نظر می کند. رأی آقای کروبی، زنگ خطر جدی برای تمام سیاستمداران ایران است که باید مشکل اقتصادی مردم را جدی بگیرند. به قول پیامبر که " کادالفقر ان یکون کفراً" ( نزدیک است که فقر به کفر بیانجامد) و چون مشکل فقر و بیکاری در کشور با هیچ کدام از این بازیها حل نمی شود، این کفر نه فقط در معنی ایمانی خودش ظهور می کند بلکه بشکل هر نوع راه حل افراطی و عجیب و غریب هم ممکن است جلوه گر شود. ( حتی فاشیسم)

  7- رأی آقای احمدی نژاد در دور اول رأیی کاملاً قابل پیش بینی بود. 12 درصد جمعیت رأی دهنده دقیقاً رأی مقام رهبری است. اگر رهبری حاضر بود خودش را به رأی مردم بگذارد مطمئناً همین رأی را می آورد. این رأی مجموع توان نیروهای امنیتی ( سازمان امنیت موازی) بخشی از سپاهیان سیاسی، نهادها و بنیادهای زیر نظر رهبری و بخشی از بسیج در سطح کشور است. ( باز هم از تقلب و اعمال نظر و ایراد آقای کروبی که گاهی یک نفر بسیجی ده رأی نوشته است سخنی نمی گوئیم) و تقلب را هم بخشی از توان سازمانی این جبهه پشت سر رهبری ارزیابی می کنیم. شعار اینان به دنبال تئوری رهبری " مبارزه، با فقر و تبعیض و فساد" است. آنهم به شکل مکانیکی و با یک اقتصاد حکومت سالار و یا حداکثر در چهارچوب سیاستهای کلان افتصادی که رهبری دوماه پیش ابلاغ کرده است و در آن همه چیز در خدمت سیستم بسیار عجیب و غریب تعاونی است که عملاً هیچ تشویقی برای سرمایه گذاری ایجاد نمی کند. رأی آقای احمدی نژاد در دور اول را باید رأی طرفداران پروپاقرص ولایت  مطلقه فقیه دانست. گروهی که تمام اشتباهات کلاسیک را تکرار می کنند. اینان عملاً علی رغم اتمام جمهوری سوم( جمهوری آصلاحات) ، به جای کمک به تولد جمهوری چهارم، بدنبال راه گریزی به شکل بازگشت به جمهوری اول ( جمهوری جنگ و انقلاب) با جاشنی جمهوری دوم( یعنی جمهوری ترور) می گردند. بدلیل پیروزی نهایی اینان، در قسمت بعدی مقاله، یعنی " پیش رو" به آنها بیشتر خواهم پرداخت. اما یک نکته راهم نباید فراموش کرد و آن این است که به هر صورت در این مملکت همسو کردن همین بسیجی ها هم حداقلی از لیاقت احتیاج دارد. گستره سایه نظامی – امنیتی هم یک نوع مدیریتی می طلبد که نباید آن رادست کم گرفت به خصوص آنکه امثال مرتضی رضایی که مردان پشت پرده این بخش از " اطلاعات سپاه " هستند تجربه طولانی هم در امور مملکتی دارندو بشدت هم عملگرا هستند. بنابر این تعجب نکنید اگر برای بقای خودشان در قدرت بسیاری از شعارها و پرنسیب های خود را کنار بگذارند. عدم توفیق بعدی آنان در حل مشکل کشور ریشه در مسائل اساسی تر و جدی تری از شوخی هایی که با آقای احمدی نژاد شده است دارد.

  8- 12% رأی آقای هاشمی رفسنجانی در دور اول، نسبت به سایر کاندیداها از پیچیدگی بیشتری برخوردار بود و مخلوطی از چند عامل آن را بوجود آورد. بخشی از آن، رأی جناحهای سنتی و طرفدار روحانیت مبارز تهران و مدرسین حوزه علمیه قم بود که البته درصد بسیار نازلی ( شاید کمتر از یک درصد) را تشکیل می دهد. بخش دیگری از آن رأی طرفداران آزادی های اجتماعی( یعنی بخشی از رأی به آقای قالیباف و معین) یود. بخش دیگری از رأی آقای هاشمی رفسنجانی؛ رأی تکنوکراتهای داخلی حکومت و رده های مدیریتی آن بود که از ضعف عملکرد آقای خاتمی و کابینه ایشان در دوره 8 سال گذشته به جان آمده بودند. اما مهم ترین بخش رأی آقای رفسنجانی را باید، از آن بخشی از صنعتگران و طبقات بالای اجتماعی دانست که به وعده های ایشان برای حل مشکل با دنیا، بخصوص آمریکا؛ و حرکت به سمت نظام جهانی دل خوش کرده بودند. اینان باور کرده بودند که آقای رفسنجانی احتمالاً کسی است که می تواندمملکت را پس از سالها، از " شرایط حساس کنونی" بیرون بیاورد و سرش را به بالین آسایش بگذارد. اگر چه پیام اقای بوش در شب انتخابات ایران تا حد زیادی می توانست این امید را ناامید کند، اما اولاً این پیام خیلی دیر صادر شد و ثانیاً علی رغم آن، باز هم امیدوار بودندکه آقای رفسنجانی مرد این میدان باشد و بتواند بالاخره کشتی کشور انقلاب زده و جنگ زده و بحران زده ایران را( که آقای خامنه ای اصرار دارد هنوز آن را اینگونه تعریف کند) یه ساحل امنی برساند. البته اینکار امری لازم است اما احتیاج به جراحی های عمیق تری دارد که از امثال آقای رفسنجانی آنهم در چهارچوب فعلی کشور بر نمی آید.

9- اما قوی ترین جناح کشور را بایدجناحی دانست که خواهان تغییر قانون اساسی و ساختار کنونی ودر واقع کل این نظام است. اگر چه عده ای به درستی مطرح کرده اند که تمام چهل درصد کسانی که رأی نداده اند الزاماً طرفرادان تغییر نظام از طریق رفراندوم یا هر طریق دیگری نیستند و بخشی از این چهل درصد کسانی هستند که اصولاً در هیچ فرآیند سیاسی شرکت نمی کنند. اما اگر حتی این بخش را همان 17 درصدی بدانیم که در سال 76 هم رأی ندادند( در انتخابات دوم خرداد 76، که بهترین انتخابات تاریخ انقلاب اسلامی است 83 درصد مردم رأی دادند) باز هم 23 درصد باقی مانده بزرگترین جناح کشور است. جناحی که سخنگویانی نیز از تمام طیف ها دارد.از آیت الله منتظری تا اکبر گنجی و زرافشان در زندان. از شیرین عبادی تا عباس امیر انتظام، از جبهه ملی تا دفتر تحکیم وحدت دانشجویی و تقریباً تمام اپوزیسیون خارج از کشور. در قسمت سوم این مقاله (" ما") به این بخش بیشتر خواهیم پرداخت. ( یادمان باشد که این بخش با همین آمار مخدوش موجود هم در تهران و شهرهای بزرگ به صورت یک اکثریت 60 تا 70درصدی است واگر آمار تقلب و مخدوش بودن را هم منظور کنید آنگاه مطمئناً در سطح کشور به صورت یک اکثریت مطلق جلوه گر می شود.)

 

دور اول انتخابات نهم ریاست جمهوری؛ ترازوی خوبی بود که وزن هر بخش از نیروی سیاسی جامعه را نشان داد و البته باید ضرایب تقلب راهم در آن منظور کرد. اما در دور دوم این انتخابات که رقابت میان آقای رفسنجانی و احمدی نژاد بود آمار به شکل دیگری درآمد. ( باز هم مخدوش بودن انتخابات، مهم ترین وجه آن بود تا حدی که کیهان ارگان رهبری و آقای احمدی نژاد قبل از اتمام ساعات رأی گیری و شروع شمارش آراء در صفحه اول خود که برای بعضی از خبرگزاریها ارسال شده بود خبر پیروزی آقای احمدی نژادراداده بود. تقریباً تمام صاحبنظران معتقدند که در آمار کل رأی دهندگان بیش از 5 میلیون رأی به نفع آقای احمدی نژاد دستکاری شده است. اما باز هم فرض را بر آمار موحود می گذاریم و از این اماها صرف نظر  می کنیم.)  با احتساب 27 میلیون رأی در دور دوم آمار را می توانیم اینطور مرتب کنیم.    

  1- کسانی که رأی نداده اند                             43 درصد کل جمعیت رأی دهنده کشور

  2- آقای محمود احمدی نژاد                            36 درصد کل جمعیت رأی دهنده کشور

  3- اقای هاشمی رفسنجانی                             19.5 درصد کل جمعیت رأی دهنده کشور

  4- آراء باطله                                             1.5 درصد  کل جمعیت رأی دهنده کشور

                                                               -- - --   - -- -- --

                                                               جمع 100 درصد

  اگر چه باز هم اعلام آراء باطله با نوسان توأم بوده و نشان دیگری از مشکل انتخابات است اما فرض را بر صحت آن می گذاریم به سراغ قسمت های دیگر برویم.

رأی آقای رفسنجانی در این مرحله تنها.5. 7 درصد نسبت به دوره قبل افزایش یافت که باید پذیرفت تنها بخشی از رأی آقای معین و قالیباف و مختصری هم از رأی آقای مهر علیزاده به آن پیوست. اگر چه کسانی که بی محابا به آقای رفسنجانی چک سفید دادند و تمام پیشینه سیاسی خود را در این راه گذاشتند انتظار سی میلیون رأی برای ایشان داشتند اما به نظرم این دوستان به چند نکته مهم توجه نکرده بودند.

نخست آنکه تکرار مدل دوم خرداد آن هم به صورت نمایشی و با تزریق پول امکان پذیر  نیست. دیگر آن که تکرار همان بازی قدیمی و ساختن لولوی تحجر از آقای احمدی نژاد وقتی عملی است که در اینطرف کاندیدای مترقی و محبوبی داشته باشید. من باورم این است که بخشی از مردم به جای ترس از آقای احمدی نژاد و رأی دادن به آقای رفسنجانی، از ترس آقای رفسنجانی به احمدی نژاد رأی داده اند. هاشمی دو اتهام اصلی دارد، یکی ترور و دیگری فساد مالی. وی هرگز تنوانسته توضیح درستی در این دو مورد به ملت بدهد. و یادمان باشد که در انتخابات مجلس ششم، متفکرین جبهه دوم خرداد در یک تصمیم سیاسی، چون نمی خواستند علیه امام خمینی حرفی  بزنند تمام کاستی های جمهوری اول را به گردن هاشمی انداختند و سپس با حرکت علیه او سعی کردند تا به قول خودشان یک مانع اصلی حرکت به سوی دموکراسی را از پیش پا بردارند. ( حرفی که به صحت و سقم آن کاری ندارم و همان موقع هم یک اشکال اساسی داشت و آن کنار گذاشتن رهبری یعنی آقای خامنه ای از این معادله بود) اما این حرکت که قربانی آن گنجی بود هاشمی رادر جایی قرار داد که از دید مردم، متهم شماره یک تمام نابسامانی ها بود. ضمن آنکه آقای هاشمی که الان دم از اعتدال می زند در ابتدای انقلاب از تندروترین عناصر تمام جناح ها محسوب می شد و نمی داند که در سیاست ، تغییر نظر امکان دارد ولی پذیرش مردم منوط به انتقاد درست شما از گذشته خویش در نظر و عمل است. غرور آقای رفسنجانی هرگز اجازه این کار را به او نداده است. ضمن آن که به لحاظ تئوریک هم ایشان هرگز استعدادی برای فهم لزوم تحول تئوریک از خود نشان نداده است. شکست آقای رفسنجانی، شکست کاندیداتوری یک چهره قدیمی و خسته، که حتی حوصله مسافرت و صحبت را ندارد با کوله باری از اتهامات گوناگون با اشتباهات فاحش تبلیغاتی بود. می گویند فلان کس عمرش را داد به شما، دیگری گفت اگر عمری داشت خودش می کرد. این حرف مصداق حامیان دوم خردادی و ملی -  مذهبی  و نهضتی او در دور دوم است. حامیانی که وقتی در دور اول 8 درصد رأی آوردند نخواستند بپذیرند که وزن آن ها در اجتماع این مقدار است. طبق معمول خودشان، گناه را به گردن دیگران انداختند. به جای نگاه کردن به نقش خودشان در آینه، به شکستن آینه پرداختند و فحش و بد و بیراه از همان موضع " خداوند عالم" و از " بالا" نثار تجریم کنندگان کردند. طبق معمول مطرح کردند که هیچ کس سیاست نمی فهمد یا راه عبور کشور به دموکراسی را نمی داند الا ایشان. به همین دلیل فکر کردند اشتباه شده و اگر همگی از آقای رفسنجانی حمایت کنند، ایشان 30 میلیون رأی  می آورد و لابد در دور اول مردم متوجه نشده اند که این بزرگان تشریف داشته اند.

 3- آقای احمدی نژاد بعد از تقلب و زور و فشاردر حوزه ها، بیش از همه رأی خودش را مرهون آقای کروبی و بعد  هم آقای رفسنجانی و زیرکی مردم است. نیمی از 24 درصد افزایش رأی ایشان نسبت به دور اول ترکیبی از رأی آقای کروبی و لاریجانی در دور اول است وبقیه از میان رأی دهندگان دور اول از کسانی است که از ترس بر سر کار آمدن آقای رفسنجانی به ایشان رأی داده اند. ( البته عاقلانه تر است که برای ارزیابی درست؛  حدود 5 میلیون رأی را مخدوش بدانیم که بسیاری از شواهد و قرائن هم این عدد را حتی بزرگ تر نشان می دهد.) و بخش دیگر رأی ایشان را باید ناشی از بخشی از مردم بدانیم که عاقلانه تصمیم گرفتند که مسئولیتها راهم در کشور به کسی بدهند که همه قدرت را دارد، بنابر این به کاندیدای رهبری رأی دادند تا بعداً بتوانند از همان رهبری حساب  بکشند.     

  در دور دوم انتخابات هم جبهه تحریم با 43 درصد آرای کل بازهم قوی ترین جناح کشوربود .این جبهه در تهران و شهرهای بزرگ تقریباً همان نسبت ها را حفظ کرد.

ادامه : انتخابات نهم و ما  قسمت دوم " پیش رو "