June 5, 2009

حاشیه ای جذاب تر از متن

به نام خدا
حاشیه ای جذاب تر از متن
دهمین انتخابات ریاست جمهوری در ایران در تاریخ 22 خرداد 1388 انجام خواهد شد. این انتخابات از بسیاری جهات چون دوره های قبلی است، اما اتفاق جالبی در آن افتاده و حاشیه ای در این انتخابات پیدا شده که به نظر می رسد جذاب تر از متن آن است. در ایران چند سالی است که سه مکتب فکری با یکدیگر در حال نزاع هستند. این سه مکتب عبارتند از فاشیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم که هریک قرائتی دینی نیز متناسب با خود ارائه کرده اند.
اول: فاشیسم
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نخستین آموزش های این مکتب برمی گردد به سال 1358 ورخنه در دفتر سیاسی سپاه وجلساتی که توسط احمد فردید استاد فلسفه دانشگاه تهران برگزار می شد. فردید را باید شاخص ترین چهره این تفکر دانست. اگر چه پس از او آراء شاگردش رضا داوری نیزبه این آموزش ها مدد رسانده وپاره ای ازروحانیون چون محمد تقی مصباح نیزارائه یک قرائت فاشیستی از دین را تکمیل کرده اند اما کماکان باید فردید را مهم ترین نماینده این تفکر دانست. مهم ترین مشخصات این فاشیسم ایرانی عبارتند از:
1-نفی عقلانیت مدرن و به تبع آن سایر محصولات دنیای مدرن با تکیه بر آراء مارتین هایدگر و پاره ای فلاسفه پست مدرن اروپایی.
2-تقدیر و تقدیس پیشوایی قدرتمند به عنوان تجسم مکتب، استفاده ازنظریه ولایت فقیه برای این کار، ارائه شخصیتی ماورایی برای این پیشوا وقائل شدن به اختیاراتی بسیار گسترده برای او بدون نیاز به پاسخگویی.
3-ارائه راهکارهایی برای تبعیت مطلق از این پیشوا و لزوم مجذوب او بودن تحت عنوان "ذوب شدن در ولایت."
4-قائل شدن به توطئه ای جهانی تحت هدایت ورهبری صهیونیست ها برای محو دین و اخلاق و جمهوری اسلامی ایران. یهودی ستیزی وزدن برچسب هایی چون فراماسیونری به مخالفین.
5-نفی حقوق شهروندی مساوی برای آحاد ایرانیان و قائل به برتر بودن شیعیان پیرو ولایت فقیه به عنوان شهروند درجه یک از دیگران (البته به جای برتری نژادی نزد فاشیست های کلاسیک).
6-تقدیر و تقدیس خشونت و مباح ساختن برخورد با دگراندیشان و حذف آنان. استفاده از راهکارهای خشونت بار و تجهیز گروه های فشار و دستجات سرکوب گر برای این امر از طریق "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" و "بسیج" به شکل رسمی و گروه های فشار معروف به پیراهن سفید ها به صورت غیر رسمی.
7-دشمنی وکینه ورزی با دموکراسی ولیبرالیسم وطرح نقدهایی که قبلا درآراء امثال هیتلردیده می شد. مانند این که دموکراسی راحکومت راس ها دانستن ویا پوپولیسم را به جای حاکمیت مردم قالب زدن.
این فاشیسم وطنی با کمک روحانیونی چون مصباح یزدی لباس اسلام فقاهتی و سنتی را خیلی خوب به تن کرده و از ظرفیت های فقه سنتی شیعه برای ارائه یک قرائت فاشیستی از دین به خوبی بهره گرفته است.
تخمی که در دفتر سیاسی سپاه در سال 58 کاشته شد، اکنون ثمر داده است. حزب پادگانی سپاه را فرا گرفته و به صورت تئوری حاکم بر این ارگان درآمده است. مبانی فکری این مکتب در روزنامه هایی چون کیهان و رادیو تلویزیون دولتی ایران تبلیغ می شود و در بیت رهبری و آراء و سخنان خود او هم کاملاً منعکس است. از طریق ان دفتر به ارگان های امنیتی سرایت کرده و اصل راهنمای ماشین سرکوب امنیتی – نظامی حکومت شده است.
نماینده این تفکر در انتخابات پیش رو را باید محمود احمدی نژاد دانست.
دوم: مارکسیسم
اگرچه درایران مارکسیسم همواره زیر فشار بوده و احزاب و سازمان های مارکسیستی در جریان انقلاب اسلامی و تمامی سالیان حاکمیت جمهوری اسلامی به شدت سرکوب شده اند، اما از دهه 40 هجری شمسی، تفکر ایدئولوژیک چپ گرای انقلابی، به صورت گفتمان غالب جامعه ایران حتی در میان مسلمانان درآمد. شاخص ترین متفکری که از اسلام، قرائتی ایدئولوژیک، انقلابی و چپ ارائه کرد، علی شریعتی بود. سازمان های انقلابی اسلامی نیز همگی این تفکر را برگزیدند و در واقع انقلاب اسلامی با این تئوری به پیروزی رسید. مهم ترین مشخصات این تفکر عبارتند از:
1-ارائه تئوری عدالت، به صورت عدالت توزیعی و دولت سالاری در اقتصاد.
2-ضد سرمایه داری و ضد آمریکا و اسرائیل بودن و ایدئولوژی گرایی در سیاست خارجی به صورت لزوم دفاع از محرومان عالم و گرایش به بسط رابطه با کشورهای فقیر و عقب افتاده.
3-ارائه یک قرائت حداکثری از دین به صورت مکتبی جامع و کامل براساس یک ایدئولوژی انقلابی.
4-اولویت ندادن به آزادی و حقوق شهروندی در برابر عدالتی که به صورت تساوی اقتصادی آحاد جامعه تعریف می شود.
5-اولویت ندادن به مبارزه برای دموکراسی در برابر حکومت اقتدارگرای ایران با محوریت ولایت فقیه و در نهایت پیروی از تئوری" امت و امامت" علی شریعتی.
این تقکراگرچه درمیان پاره ای ازنیروهای ملی-مذهبی وبخش های متعددی ازنیروهای دینی وغیردینی رایج است اما با نفوذترین تشکیلات مدافع این نظریه در ایران را باید سازمان " مجاهدین انقلاب اسلامی" دانست. روحانیونی چون سید محمد موسوی خوئینی ها را می توان هنوز تجسم کامل این تفکردانست. با توجه به پیشینه ومواضع امروزی آقای میرحسین موسوی باید ایشان را نماینده این تفکر در انتخابات پیش رو دانست.
سوم: لیبرالیسم
کمتر از دو دهه است که عنایت به این تفکر، حداقل به صورت لیبرالیسم سیاسی، در ایران جدی شده است. ترجمه آثارمتفکرینی چون هایک وپوپروبرلین وتالیف کتاب هایی درمعرفی این نظریه به تازگی درایران رایج شده است. لزوم بازنگری در بنیان های نظریات اقتصادی، متناسب با لیبرالیسم سیاسی، به همت متفکرین اقتصادی چون محمد طبیبیان تازه در میان نخبگان جامعه ایران باب شده است.
سیطره اندیشه چپ در میان نخبگان جامعه( اسلامی و غیر اسلامی)، امکان بروز این نظریه را نمی داد. پلورالیسم در ابعاد مختلف با نظریه پردازی عبدالکریم سروش که او را باید مهم ترین متفکر این شاخه دانست، قرائتی از دین متناسب با مبانی خود یافته است. پروژه سروش دین را ذیل عقل قرار داده و راه را بر عقل مدرن باز کرده است.
مهم ترین مشخصات این گرایش در ایران عبارتند از:
1– ارائه یک قرائت حداقلی از دین و جداسازی دین از بسیاری حوزه های زندگی جمعی و فردی از جمله سیاست.
2-پلورالیستیک دیدن دین و از این طریق راهگشایی برای پلورالیسم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی .
3- فروکاستن دین به قرائت های بشری از آن، حتی در مرحله وحی و راه باز کردن برای عقل مدرن.
4- پذیرش محصولات عقل مدرن چون دموکراسی نوین و حقوق شهروندی و راهنما قراردادن آنها برای اداره جامعه و قراردادن پایه مشروعیت حکومت تنها بر رأی مردم.
5-پذیرش لزوم حاکمیت اقتصاد آزاد در مناسبات تجاری وتبدیل دولت بزرگ ودخالت گرکنونی به دولتی حداقلی و پاسخگو به مردم.
6-نفی تئوری توطئه و ایدئولوژی گرایی در سیاست خارجی و لزوم برقراری رابطه با تمام کشورها در عصر جهانی شدن براساس کسب حداکثر منافع ملی.
این تفکر بیش از همه مورد پشتیبانی فعالین جامعه مدنی در ایران است و در میان جوانان و دانشجویان بیشترین طرفدار را دارد.
اگر چه مهدی کروبی به عنوان یک روحانی، شخصاً تئوری پردازی در این زمینه ها نکرده است اما به دلیل کسانی که از او پشتیبانی کرده اند و فعالین ستاد انتخاباتی او و برنامه هایی که برایش نوشته اند، او را باید نزدیک ترین کاندیدا به این تفکر دانست. این انتخابات با مناظره میان کاندیداها و پشتیبانان آنها فرصت مناسبی را برای صف آرایی این سه نظریه در مقابل یکدیگر فراهم کرده است. اگرچه نیم سایه دراین میان زیاد است ولی این تقسیم بندی می تواند تصویری کلی ارائه دهد. مجادلات قلمی در میان روشنفکرانی چون سروش و دولت آبادی را باید صف آرایی لیبرالیسم و اندیشه چپ در مقابل یکدیگر دانست. همچنین بحث های داغی که در میان طرفداران علی شریعتی و عبدالکریم سروش در جریان است هم همین نزاع را نشان می دهد. هرکس که به صحنه انتخابات ایران نگاه می کند باید از این دریچه نیز به آن بنگرد تا تصویر درست تری از کشمکش های درون جامعه ایران داشته باشد.
سرنوشت آزادی و دموکراسی در ایران در گرو حل نزاع فکری در میان نخبگان قائل به این سه مکتب است. تا این نزاع در میان نخبگان جامعه ایران به نفع طرفداران نظریه سوم حل نشود و آنان بر روشنفکری کشور سیطره نیابند، امکان حصول به دموکراسی و اصل قرار گرفتن حقوق شهروندی در ایران وجود ندارد.